طاهاطاها، تا این لحظه: 13 سال و 27 روز سن داره

طاها خان

صبحانه کامل

امروز برای اولین بار پسرم صبحانه کامل خورد.هم چند لقمه  نان پنیر خورد وهم در کمال تعجب کمی شیر وعسل!!! کلی ذوق کردم. کاشکی میتونستیم هر روز صبحانه با هم باشیم.ولی حیف.....
22 ارديبهشت 1391

جشن تولد 1سالگی

سوم فروردین که شد از صبح خاطرات لحظه به لحظه پارسال یادم میامد.با اینکه خیلی کار داشتم ومشغول اماده کردن مقدمات جشن بودم ولی دقیقا ساعت ١٤:٢٠ که شد(لحظه تولد) پسرم رو گرفتم و بوسیدمش. عصر با اومدن مهمانها حسابی خونه شلوغ شد و طاها هم سرگرم. من وبابایی هم سعی کردیم خوب پذیرایی کنیم و همه تلاشمون این بود که به همگی خوش بگذره.امید وارم که موفق بوده باشیم. این هم چند تا عکس از لحظات شاد ما: کیک تولد رو خرگوش انتخاب کردیم چون خان طاها سال خرگوش به دنیا اومد.   چند تا عکس از میز پذیرایی این هم طاهای خوشحال و سر حال از شلوغی خونه کادو ها قبل از باز شدن بعد از باز شدن ...
22 ارديبهشت 1391

مرواریدها

دومین مروارید پسرگلم 28/11 بود که خودش رو نشون داد یعنی تقریبا 9 روز یک دندونی بود وتقریبا یک ماه بعد(17/12/90) سومین وچهارمی هم خودش رو نشون داد. مبارکت باشه گل پسرم ...
20 فروردين 1391

ابله مرغان

تقریبا دو هفته دیگه مونده تا سالگرد تولد چشم وچراغ خونه و ما داریم تدارک جشن تولد میبینیم که توی تعطیلات چیزی کم نداشته باشیم که یه مهمون ناخوانده امد سراغ پسرم. ابله مرغان. ولی خوب به فال نیک میگیریمش.چون الان توی سن کم هم دردش کمتره وهم زودتر خوب میشه. امیدوارم اذیت نشه.
18 اسفند 1390

اولین مروارید

سلام سلام صدتا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید منم یواش یواش و بی صدا شدم جز کباب خورا   بله دیگه بالاخره پسرم بعد از ده ماه ونیم روز چهارشنبه ١٩/١١/٩٠ دندون خوشکلش در اومد. جالب اینکه طاها خودش هم روز چهارشنبه به دنیا اومد . مبارکت باشه پسر گلم   این هم عکس کباب خوردنش.   ...
17 اسفند 1390

من غذا میخوام!!!

پسرم دیروز یه کاری کرد که نزدیک بود بخورمش.از ذوقم گرفتمش تو بغل م محکم بوسش کردم. تلویزیون داشت برنامه اشپزی پخش میکرد.وقتی که تصویر غذا رو نشون میداد طاها میرفت سمت تلویزیون و گریه میکرد.مثل وقتهایی که گرسنه بود وغذا میخواست.من هم زود رفتم بهش غذا دادم.                                                عزیز دلم دوستت دارم             ...
25 بهمن 1390

دل نگرانی

بعد از این همه که طاها رو مهد گذاشتیم(البته به صورت جسته گریخته چون حدودا ٣هفته مادر جونش زحمت میکشید وازش نگهداری میکرد) امروز که رفت مهد گریه کرد.اولین روزی بود که وقتی رفت بغل پرستارش برگشت و هول خورد سمت من. حالم گرفت.نگرانم.
25 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به طاها خان می باشد