این صحنه ها خیلی کم اتفاق می افتاد.برای همین من تصمیم گرفتم که ثبتش کنم.اخه طاها دایم میره دنبال ملینا ووسایلش رو از دستش میکشه.ملینا هم یکی دو روز اول مقاومت میکرد ولی بعد دید فایده نداره. بمیرم الهی هیچی نمیگفت میرفت یه چیز دیگه برمیداشت. ولی اینجا طاها اروم رفت و کنار ملینا نشست. ...
سه شنبه اقا طاها مرخص شد و 4 شنبه راهی شیراز شدیم.یکی دو روزی که گذشت و حال طاها حسابی خوب خوب شد تصمیم گرفتیم عصر بریم بیرون.اول رفتیم یه روستای دیدنی به اسم بهجون که تمام کوچه هاش سنگ فرش شده بود و بعد هم رفتیم نزدیک یه سد که اطراف همون روستا بود و دور هم نشستیم . این عکسها هم اون روز از پسر خوشکلم گرفتم . بقیه عکسها در ادامه مطالب... قربون اون لبات بشم من و اما صهبای گلم.عزیز خاله که حسابی تپل مپل شده هزار ماشااله ...
بی حالی و بی رمقی طاها خان فقط 2 یا 3 ساعت طول کشید وکمی سرم که گرفت دیگه کنترل کردنش برای مامان بیچاره اش حسابی مشکل شد.البته هنوز سرفه میکرد ولی نمیتونست یه جا بند بشه. تا این حد که تا ساعت 4 صبح توی اتاق بازی بیمارستان بازی میکرد. ...
طاها خان باز متوجه شد که میخوایم بریم مسافرت و بله دیگه ... راهی بیمارستان شد. این دفعه سینه پهلو .. ما تصمیم داشتیم سه شنبه (21/6/91) حرکت کنیم و پسرم یک شنبه (19/6/91) بستری شد. بقیه عکسها رو توی ادامه مطالب ببینید: نه اینکه فکر کنید از بیماری پسرم خوشحالم و هی تند و تند عکس میگیرم. نه علتش اینکه مدتهای زیادی هست که اینطوری اروم نبود و نتونسته بودم یه عکس خوب ازش بگیرم. بمیرم الهی. نبینم دیگه اینطوری بی حال باشی پسرم. ...
این دفعه جشن دندوونی اقا محمد عزیز دلم محمد جان مروارید های خوشکلت مبارکت باشه متاسفانه نتونستم این دفعه از هر سه تاییشوون با هم عکس بگیرم. چون ماشااله اینقدر شیطوون شده که همه اش باید مواظب بودم که خرابکاری نکنه.این دو تا عکس هم با هزار تا زحمت گرفتم. ...
١١ مرداد تولد یک سالگی محمد فرزام بود و مامان باباش به همین مناسبت 13 مرداد رو براش جشن گرفتند. تولدت مبارک عزیز دلم ا ین سه تا پسر عمو(محمد و طاها ومحمد فرزام) رو به زحمت پیش همدیگه نگه داشتیم و عکس انداختیم ازشون. آقا محمد و طاها خان تو این عکس دارن تولد محمد فرزام جان رو تبریک میگن بهش! ...